مستند « برف و بهمن » خاطرات رهبرانقلاب از زندان کمیته مشترک ساواک
مستند «برف و بهمن» برخی از اتفاقات سالهای پایانی دوره پهلوی و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی را که منجر به راهاندازی زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری میشود به تصویر میکشد. در این مستند خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از دورهی بازداشت در دوره پهلوی به دلیل مبارزه علیه رژیم ستمشاهی و بازداشت ایشان در این زندان مرور شده است.
حضرت آیتالله خامنهای در سال ۸۴ از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که اینک به موزه عبرت تغییر نام یافته، بازدید داشتند و در این بازدید به بیان خاطرات پرداختند.
در ورودی موزهی عبرت، مقام معظم رهبری خاطره روزی را که ایشان را به این زندان آوردند به یاد آوردند: «وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، مرا به اتاقی بردند و چند نفری در اطرافم بودند. بعد مرا بردند و در ماشینی نشاندند و یادم نیست که چشمهایم را بستند یا گفتند که سرم را پائین بیندازم. به هر تقدیر جائی را نمی دیدم. این را فهمیدم که از خیابان سپه آمدیم و به جائی رسیدیم که دست راست پیچیدیم. به نظرم مرا از پلههائی بالا بردند و پائین آوردند و مسیر بسیار طولانی بود تا بالاخره به اینجا و سپس به اتاق افسر نگهبان رسیدیم. آن دو ماموری که مرا از مشهد آورده بودند، در اینجا از من عذرخواهی و با من خداحافظی کردند و رفتند. بعد لباس ما را گرفتند و لباس زندان به ما پوشاندند و رفتیم داخل.»
برف و بهمن,مستند برف و بهمن,امام خامنه ای,رهبر,زندان ساواک,خاطرات رهبر از زندان,کمیته مشترک ساواک,زندان شاهنشاهی
مستند « برف و بهمن » خاطرات رهبرانقلاب از زندان کمیته مشترک ساواک
مستند «برف و بهمن» برخی از اتفاقات سالهای پایانی دوره پهلوی و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی را که منجر به راهاندازی زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری میشود به تصویر میکشد. در این مستند خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از دورهی بازداشت در دوره پهلوی به دلیل مبارزه علیه رژیم ستمشاهی و بازداشت ایشان در این زندان مرور شده است. حضرت آیتالله خامنهای در سال ۸۴ از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که اینک به موزه عبرت تغییر نام یافته، بازدید داشتند و در این بازدید به بیان خاطرات پرداختند. در ورودی موزهی عبرت، مقام معظم رهبری خاطره روزی را که ایشان را به این زندان آوردند به یاد آوردند: «وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، مرا به اتاقی بردند و چند نفری در اطرافم بودند. بعد مرا بردند و در ماشینی نشاندند و یادم نیست که چشمهایم را بستند یا گفتند که سرم را پائین بیندازم. به هر تقدیر جائی را نمی دیدم. این را فهمیدم که از خیابان سپه آمدیم و به جائی رسیدیم که دست راست پیچیدیم. به نظرم مرا از پلههائی بالا بردند و پائین آوردند و مسیر بسیار طولانی بود تا بالاخره به اینجا و سپس به اتاق افسر نگهبان رسیدیم. آن دو ماموری که مرا از مشهد آورده بودند، در اینجا از من عذرخواهی و با من خداحافظی کردند و رفتند. بعد لباس ما را گرفتند و لباس زندان به ما پوشاندند و رفتیم داخل.»
نوشتن دیدگاه