شاهرخ ضرغام؛ پسر بچه ای که سند خانه شان بابت لات بازی های او، روی طاقچه خانه شان آماده بود تا هر هفته سر موضوعی برای آزادی اش گرو بماند در کلانتری. کسی که با رفتارش مادر پیر و مومن اش را مجاب کرده بود تا نفرینش کند، اما مادرش برای او دعای عاقبت بخیری و سربازی امام زمان کرد. دعایی که آن روزها اطرافیان و فامیل را به خنده وا می داشت. مشروب می خورد اما از افتادگان دست گیری می کرد. کاباره می رفت اما گوهر معرفتش به یغما نرفته بود. هر کاره بود اما تا مستمندی می دید، کمکش می کرد. سی روز ماه رمضان را روزه می گرفت، اما جز در ماه رمضان در دیگر ماه ها زیاد اهل نماز نبود. شاهرخ ضرغام، مصداق آدم های با مرام و با معرفتی است که با وجود گوهر پاکی در سینه شان نهفته است، مسیر زندگی را اشتباه می روند، اما خدا به خاطر همان مرام و معرفتی که در وجودشان هست، دستگیرشان می شود و راه هدایت را پیش پایشان باز می کند.
شاهرخ ضرغام از بس پرونده اش سیاه بود، با وجود اینکه قبل از بهمن پنجاه و هفت انقلابی شده بود، حکم اعدامش را بعد از انقلاب دادستانی تأیید کرده بود. اما بعد اثبات توبه و پشیمانی اش قبل از انقلاب، حکم اعدامش لغو شد. حال چه کسی باور می کرد او با این پرونده سیاه و سنگین، روزی معاونت یا فرماندهی عملیات های مختلف در جبهه های غرب و مبارزه با منافقین در کردستان و گیلان و گلستان و جنگ تحمیلی در منطقه آبادان را بر عهده بگیرد. کسی که روزی محافظ کاباره ها بود، نور چهره امام آن چنان او را شیفته و دلباخته خود کرد که روزی محافظ امام شد. چه کسی فکرش را می کرد، کسی که از صبح تا شام کارش الواتی بود، سرانجام یک روز وزنه ای شود در عملیات ها و مهره کلیدی باشد در جبهه های جنگ حق علیه باطل. کسی که لات های تهران پیش او لنگ می انداختند و از او حساب می بردند؛ نور ایمان امام و استواری و استقامتش او را مبهوت خود کرد و جرقه یک تحول روحی و معنوی عمیق را در دل او ایجاد کرد. و هر چه زمان بیشتر می گذشت شاهرخ بیشتر شیفته امام می شد. آنقدر عاشق و دلداده امام شد که روی سینه اش خالکوبی کرده بود: «فدایت شوم خمینی» و چقدر زیبا فدا شد.
شاهرخی که هر شب در خیابان های تهران مستانه قدم می زد و عربده می کشید از سر بد مستی، سرانجام کار روی یکی از خاکریزها با نعره ای حیدری از زمین پر کشید. شاهرخ ضرغام حکایت مردی ست که همچون حُر وقتی به حسین اقتدا کرد، عراقی ها –درست مثل کوفی ها- برای سرش جایزه تعیین کردند و وقتی هم که شاهرخ بر زمین افتاد، همچون ارباب بی کفنش، سرش را جدا کردند برای دریافت جایزه. آری به راستی شاهرخ نمونه خوبی برای شناساندن احرار انقلاب اسلامی ست. و چه خوب دعای مادر در حق شاهرخ مستجاب شد. و شاهرخ عاقبت بخیر شد. آنها که در راه خدا به فرمان امام خمینی جهاد کردند هدف اصلی شان شهادت نبود. همه می دانستند که شهادت مزد جهاد خالصانه در راه خداست. رزمنده ها به نیت شهادت به سوی جبهه ها نرفتند. آنها به نیت دفاع از کیان نظام و پاسداری از انقلاب و مرزهای کشور و برای حفظ جان و مال و ناموس مردم به جبهه ها رفتند و وقتی لیاقت پیدا می کردند، حسین آنها را به قبیله عاشورایی خود فرا می خواند.
کتاب شاهرخ، حُر انقلاب اسلامی روایت زندگی سعادتمندانه شیرمردی ست که روزی گنده لات شرق تهران و محله پیروزی بود و ندای انقلاب امام، او را از گذشته ننگین خود پشیمان کرد و از سکونت در خانه جهالت بیرون آورد و به دریای لبریز معرفت و سعادت سوق داد. هیچ نیازی به خواندن و دانستن عنوان کتاب نیست که حکایت زندگی شاهرخ ضرغام ناخودآگاه ذهن آدمی را می برد سوی تواب کربلا، حر ابن یزید ریاحی. و چقدر بجا و به موقع بود این توبه. کسانی که به حر اقتدا کردند، سر بزنگاه سوار اسب سفید خوشبختی شدند و بی امان به سوی بهشت تاختند.
نمونه ای از کیمیاگری امام خمینی، شهید شاهرخ ضرغام حر انقلاب اسلامی
دیدگاهها