ماجرای ضرب المثلی که مدافعان پروتکل الحاقی از آن استفاده میکنند.
«آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است»
این روزها که بحث درباره پذیرفتن یا نپذیرفتن پروتکل الحاقی در توافق جامع هسته ای توسط ایران بالا گرفته و مخالفان بسیاری نیز دارد، برخی موافقان برای توجیه بی ضرر بودن پذیرش پروتکل الحاقی از این ضرب المثل معروف فارسی استفاده میکنند که «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است» و با این استدلال که ما موضوع خلافی در برنامه هسته ای نداریم، پس نباید با بازرسی های فراتر هم مشکلی داشته باشیم و باید پروتکل و بلکه بازرسی های ویژه فراتر از پروتکل را هم بپذیریم!
(( بعنوان مثال حسام الدین آشنا، مشاور رسانه ای رئیس جمهور در گوگل پلاس خود نوشت بود: ايران از بازرسي هاي بيشتر از مراکز تعيين شده نگراني ندارد؛ آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.))
اما موضوع اینجاست که این ضرب المثل در جایی کاربرد دارد که محاسب (داروغه یا قاضی یا بازرس و ...) فرد یا نهادی منصف و واقعاً بی طرف و عادل باشد و قصد حساب رسی واقعی را داشته باشد نه آنکه به بهانه حساب رسی به بهانه جویی و جاسوسی و پرونده سازی های دروغ روی آورد. حال اینکه تجربه ی گران این سالهای ایران درباره عملکرد آژانس بین المللی انرژی هسته ای درمورد پرونده هسته ای کشورمان نشان داده و ثابت کرده است که همواره آژانس تحت فشار طرف غربی خصوصاً آمریکا در راستای اهداف سیاسی و غیر حرفه ای و غیرفنی آنها گام برمیدارد و همواره به بهانه جویی و کارشکنی در موضوع پرونده هسته ای ایران مشغول بوده است و در همین رابطه تجربه جاسوسی بازرسان آژانس و لو رفتن اطلاعات دانشمندان هسته ای و به شهادت رسیدن چندتن از این دانشمندان ارزشمند کشورمان را شاهد بوده ایم!
درباره این ضرب المثل در گلستان سعدی هم حکایت جالبی آمده است که بی ربط به همین موضوع نیست. در این کلیپ که بخشی ار مستند «سکوت استقلال ، فریاد پیروزی» است به نادرستی استفاده از این ضرب المثل برای توجیه پذیرش پروتکل الحاقی و بازرسی های فراتر از آن در زمینه فناوری هسته ای کشورمان اشاره می شود.
در گلستان سعدی باب اول آمده است:
یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاقه نمیآرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کرده شود کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان به لب آمد که برو کس نگریست
باز از شماتت اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند
مبین آن بی حمیّت را که هرگز نخواهد دید روی نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی
و در علم محاسبت چنان که معلومست چیزی دانم و گر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم گفتم عمل پادشاهای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن
کس نیاید به خانه درویش که خراج زمین و باغ بده
یا به تشویش و غصه راضی باش یا جگر بند پیش زاغ بنه
گفت این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی نشنیدهای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد
راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست
و حکما گویند چار کس از چار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است.
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است گفتا شنیدهام که شتر را به سخره میگیرند
گفت ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و ترا به دو چه مشابهت گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شترست و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمین اند و مدّعیان گوشه نشین اگر آن چه حسن سیرت تُست بخلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی
به دریا در منافع بی شمار است و گر خواهی سلامت بر کنار است
رفیق این سخن بشنید و به هم بر آمد و روی از حکایت من درهم کشید و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت است و فهم و درایت قول حکما درست آمد که گفتهاند دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
دیدم که متغیّر میشود و نصیحت به غرض میشنود به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند چندی برین بر آمد لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن در گذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرت و مشارٌ الیه و معتمدٌ علیه گشت بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمه حیوان درون تاریکی است
الا لا یجأرَنَّ اخو البلیّة فللرّحمنِ الطافٌ خَفیّه
منشین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است و لیکن بر شیرین دارد
در آن قربت مرا با طایفهای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان گفتم چه حالت است گفت آن چنان که تو گفتی طایفهای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام مُلکُه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم† از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.
نبینی که پیش خداوند جاه نیایش کنان دست بر برنهند
اگر روزگارش در آرد ز پای همه عالمش پای بر سر نهند
فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا درین هفته که مژده سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
یا زر بهر دو دست کند خواجه در کنار یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن به دین کلمه اختصار کردیم.
ندانستی که بینی بند بر پای چو در گوشت نیامد پند مردم
دگر ره چون نداری طاقت نیش مکن انگشت در سوراخ گژدم
دفتر مرکزی: تهران،
09128513265
دیدگاهها
http://www.aparat.com/v/gJ6UQ/کوچک_زاده_در_فسا_با_حجم_کم