نرم افزار مبدل نصب نیست.

فیلم کامل گفتگوی صمیمانه امام خامنه ای و جانبازان 70 درصد، بخش اول

گزارش مشکل
Loading the player...
فیلم کامل گفتگوی صمیمانه امام خامنه ای و جانبازان 70 درصد، بخش اول «هم‌دلی»‌ جانبازها با آقای جانباز روایتی از دیدار رهبرِ جانباز انقلاب اسلامی با جانبازهای قطع نخاعی و بالای ۷۰ درصد میثم امیری جانبازها وسطِ حسینیه، یک مربعِ بزرگ درست کرده‌اند و سه ضلعش را نشسته‌اند. یک ضلع مربع هم باز است برای آمدنِ آقا. سه نفر روی تخت هستند و باقی روی صندلی یا ویلچر نشسته‌اند؛ دسته‌ی ۴۹نفره‌ی جانبازهای قطع‌ نخاعی و بالای ۷۰درصد -که هم‌زمان چشم‌ها و یک یا دو عضو بدن خود را از دست داده‌اند- مشتاقِ دیدارِ رهبرِ انقلاب هستند. آمدنِ آقا نزدیک است که یکی از خوش‌سخن‌های جانباز به‌جا می‌گوید: «سلامتی بزرگ جانبازِ انقلاب صلوات». آقا نزدیکِ ۱۰:۳۵ واردِ حسینیه می‌شوند؛ شعارها مخلوط است و قوام نمی‌گیرد و کلام روی صورتِ خیلی‌ها جایش را به اشک می‌دهد. آقا می‌روند سراغِ اوّلین تخت که جانبازِ ۷۰درصد نخاعِ گردنی است از اردبیل. دستاری که ۲۸سال است گردنی شده هنوز لبخند به لب دارد و بشّاش است. چشمانش از دیدنِ آقا می‌درخشد و صورتش همه رضایت و شادی است. از او می‌پرسم که راضی است یا نه؛ از پرسشم تعجّب می‌کند. آقا همان‌طور که معروف شده‌اند و -بگذار بگویم متفاوت با همه‌ی مسئولین مملکتی- می‌بوسندش؛ ممتد و پشتِ سرِ هم. جانباز بعدی بیوکِ آقا صحابی است. لهجه دارد. او هم بیشتر از ۲۸سال است که جانباز شده. آقا با او آذری صحبت می‌کنند: زنجانلی سان؟! پسرش هم اشک‌ریزان است مانند پدر. نامه‌ای می‌دهد دستِ آقا. او در ۵عملیّات مجروح شده و آقا او را و همه را مثلِ هم، باتوجّه و ممتد بوسه‌باران می‌کنند. آقا می‌گویند: پاتون قطع شده؟ جانباز می‌گوید: ارزشی نداشت! محمّدحسین حاجی‌زاده، جانباز بعدی از یزد است. به آقا می‌گوید به دخترمون دیگه کارت ندادن. «چرا؟» «دیگه گفتن دو تا همراه باشه!» «ای بابا...» داماد خانواده می‌گوید: یزدی‌ها مظلومن دیگه! آقا با خنده جواب می‌دهند: حالا خیلی هم مظلوم نیستن! جانبازِ باصفایی است که وقتی درباره‌ی رفقایش می‌پرسم، از ۳۰نفری می‌گوید که در سنگر شهید شدند. نگاهش از روی صورتم برمی‌گردد و گوشه‌ای از حسینیه را نگاه می‌کند و چشمش هم نم‌ناک می‌شود. بیشترشان برای دیدنِ آقا ذوق دارند و مثلِ باران می‌بارند. اما نشاط و شور آقا فضا را عوض می‌کند. از همسرهایشان می‌پرسند؛ از مادرها هم و از بچّه‌ها. آقا به این دو مورد بسیار توجّه دارند. ندیدم موردی باشد که آقا از همسر جانباز نپرسند. همسر ایثارگر و چشم‌به‌راه مظلوم است. او که خاموش صبر کرد و سوخت و ساخت و یک پای مجاهدتِ مردِ خانه بود. او که همه‌ی زخم‌ زبان‌ها را تاب آورد و همه‌ی طعنه‌های «چرا جوانی‌ات را، زندگی‌ات را، دنیایت را پای یک مرد ویلچری سر کردی» را تحمّل کرد و از امانت خدا روی زمین نگه‌داری کرد. آقا حواس‌شان به این نکته هست و توی سخنرانی‌شان هم به این اشاره می‌کنند: «این خانم‌هایی که به‌عنوان همسر، پذیرای رنج شما هستند به معنای واقعی کلمه ایثارگرند و خدمت آنها ارزش خیلی بالایی دارد. رنج مریض‌داری از رنج مریضی اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.» جانبازان روی تخت همین سه نفرند. آقا باقی را هم مثلِ این‌ها تحویل می‌گیرند. هنوز آقا روی ضلعِ یک هستند. احوالِ همه‌ی اهالی خانه را از جانباز می‌گیرند. اگر یکی‌شان نیامده باشد، حتما می‌گویند که «سلام من را برسانید». یکی از جانبازها این طرف سلامِ یک آسایشگاه جانبازان را به آقا می‌رساند و می‌گوید همه‌ی آن‌ها دوست دارند آقا را ببیند. آقا می‌گویند: «امیدوارم ببینم‌شان، هر جا که شد». این جانباز، چفیه‌ی آقا را می‌گیرد. بیشتر جانبازها، چفیه‌ را گرفتند و آقا دقّت دارند که بلافاصله روی شانه‌شان چفیه گذاشته شود. جانبازها هم از همان چفیه‌ی روی شانه می‌خواهند. جانباز دیگری از بی‌سعادتی‌اش می‌گوید که بعدِ این همه سال تازه توانسته آقا را ببیند. آقا هم می‌گویند که «این بی‌سعادتی» ایشان است که بعد این همه سال تازه توانسته این جانباز را زیارت کند. جانباز دیگر را پسرخاله‌اش مشایعت می‌کند که خود، فرزندِ شهید است. سه تا بچّه هم دارد. آقا بعدِ خوش‌وبش با ایشان، جانباز دیگری را در آغوش می‌گیرند. جانباز هم انگار بعدِ سال‌ها تازه دوست صمیمی‌اش را زیارت کرده است. به آقا می‌گوید: «یادتان است سال ۶۳ آمده بودید آسایشگاه جانبازان؟ آن موقع رئیس‌جمهور بودید...» او حتّی می‌گوید که با هم عکس یادگاری هم گرفتند. پایان بخش اول صمیمانه,امام خامنه ای,رهبر,جانبازان,جانباز 70 درصد,قطع نخاع,گفتگوی صمیمانه,خامنه ای,آقا
5808

نمایش ویدئو در وب سایت شما

 

 

 

 

«هم‌دلی»‌ جانبازها با آقای جانباز

روایتی از دیدار رهبرِ جانباز انقلاب اسلامی با جانبازهای قطع نخاعی و بالای ۷۰ درصد
میثم امیری
جانبازها وسطِ حسینیه، یک مربعِ بزرگ درست کرده‌اند و سه ضلعش را نشسته‌اند. یک ضلع مربع هم باز است برای آمدنِ آقا. سه نفر روی تخت هستند و باقی روی صندلی یا ویلچر نشسته‌اند؛ دسته‌ی ۴۹نفره‌ی جانبازهای قطع‌ نخاعی و بالای ۷۰درصد -که هم‌زمان چشم‌ها و یک یا دو عضو بدن خود را از دست داده‌اند-  مشتاقِ دیدارِ رهبرِ انقلاب هستند.
 آمدنِ آقا نزدیک است که یکی از خوش‌سخن‌های جانباز به‌جا می‌گوید: «سلامتی بزرگ جانبازِ انقلاب صلوات».

آقا نزدیکِ ۱۰:۳۵ واردِ حسینیه می‌شوند؛ شعارها مخلوط است و قوام نمی‌گیرد و کلام روی صورتِ خیلی‌ها جایش را به اشک می‌دهد. آقا می‌روند سراغِ اوّلین تخت که جانبازِ ۷۰درصد نخاعِ گردنی است از اردبیل. دستاری که ۲۸سال است گردنی شده هنوز لبخند به لب دارد و بشّاش است. چشمانش از دیدنِ آقا می‌درخشد و صورتش همه رضایت و شادی است. از او می‌پرسم که راضی است یا نه؛ از پرسشم تعجّب می‌کند. آقا همان‌طور که معروف شده‌اند و -بگذار بگویم متفاوت با همه‌ی مسئولین مملکتی- می‌بوسندش؛ ممتد و پشتِ سرِ هم.

جانباز بعدی بیوکِ آقا صحابی است. لهجه دارد. او هم بیشتر از ۲۸سال است که جانباز شده. آقا با او آذری صحبت می‌کنند: زنجانلی سان؟! پسرش هم اشک‌ریزان است مانند پدر. نامه‌ای می‌دهد دستِ آقا. او در ۵عملیّات مجروح شده و آقا او را و همه را مثلِ هم، باتوجّه و ممتد بوسه‌باران می‌کنند.
آقا می‌گویند: پاتون قطع شده؟
جانباز می‌گوید: ارزشی نداشت!
محمّدحسین حاجی‌زاده، جانباز بعدی از یزد است. به آقا می‌گوید به دخترمون دیگه کارت ندادن.
«چرا؟»
«دیگه گفتن دو تا همراه باشه!»
«ای بابا...»
داماد خانواده می‌گوید: یزدی‌ها مظلومن دیگه!
آقا با خنده جواب می‌دهند: حالا خیلی هم مظلوم نیستن!
جانبازِ باصفایی است که وقتی درباره‌ی رفقایش می‌پرسم، از ۳۰نفری می‌گوید که در سنگر شهید شدند. نگاهش از روی صورتم برمی‌گردد و گوشه‌ای از حسینیه را نگاه می‌کند و چشمش هم نم‌ناک می‌شود.
بیشترشان برای دیدنِ آقا ذوق دارند و مثلِ باران می‌بارند. اما نشاط و شور آقا فضا را عوض می‌کند. از همسرهایشان می‌پرسند؛ از مادرها هم و از بچّه‌ها. آقا به این دو مورد بسیار توجّه دارند. ندیدم موردی باشد که آقا از همسر جانباز نپرسند. همسر ایثارگر و چشم‌به‌راه مظلوم است. او که خاموش صبر کرد و سوخت و ساخت و یک پای مجاهدتِ مردِ خانه بود. او که همه‌ی زخم‌ زبان‌ها را تاب آورد و همه‌ی طعنه‌های «چرا جوانی‌ات را، زندگی‌ات را، دنیایت را پای یک مرد ویلچری سر کردی» را تحمّل کرد و از امانت خدا روی زمین نگه‌داری کرد. آقا حواس‌شان به این نکته هست و توی سخنرانی‌شان هم به این اشاره می‌کنند: «این خانم‌هایی که به‌عنوان همسر، پذیرای رنج شما هستند به معنای واقعی کلمه ایثارگرند و خدمت آنها ارزش خیلی بالایی دارد. رنج مریض‌داری از رنج مریضی اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.»
جانبازان روی تخت همین سه نفرند. آقا باقی را هم مثلِ این‌ها تحویل می‌گیرند. هنوز آقا روی ضلعِ یک هستند. احوالِ همه‌ی اهالی خانه را از جانباز می‌گیرند. اگر یکی‌شان نیامده باشد، حتما می‌گویند که «سلام من را برسانید». یکی از جانبازها این طرف سلامِ یک آسایشگاه جانبازان را به آقا می‌رساند و می‌گوید همه‌ی آن‌ها دوست دارند آقا را ببیند. آقا می‌گویند: «امیدوارم ببینم‌شان، هر جا که شد».  این جانباز، چفیه‌ی آقا را می‌گیرد. بیشتر جانبازها، چفیه‌ را گرفتند و آقا دقّت دارند که بلافاصله روی شانه‌شان چفیه گذاشته شود. جانبازها هم از همان چفیه‌ی روی شانه می‌خواهند. جانباز دیگری از بی‌سعادتی‌اش می‌گوید که بعدِ این همه سال تازه توانسته آقا را ببیند. آقا هم می‌گویند که «این بی‌سعادتی» ایشان است که بعد این همه سال تازه توانسته این جانباز را زیارت کند.

جانباز دیگر را پسرخاله‌اش مشایعت می‌کند که خود، فرزندِ شهید است. سه تا بچّه هم دارد. آقا بعدِ خوش‌وبش با ایشان، جانباز دیگری را در آغوش می‌گیرند. جانباز هم انگار بعدِ سال‌ها تازه دوست صمیمی‌اش را زیارت کرده است. به آقا می‌گوید: «یادتان است سال ۶۳ آمده بودید آسایشگاه جانبازان؟ آن موقع رئیس‌جمهور بودید...» او حتّی می‌گوید که با هم عکس یادگاری هم گرفتند.

پایان بخش اول

 

 

 

 

پارامترهای مرتبط

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید


انصار کلیپ
سایت آوینی
عمارکلیپ
بچه های قلم
مای مدیا
مبین مدیا
اویس
مستضعفین
فرهنگ نیوز


دفتر مرکزی: تهران،

09128513265

Info[@]mostazafin.tv

آخرین کانال های ثبت شده

  • azusyvaz
  • Thomasovpex
  • شین
  • BobbyeriDow
  • evornek
مستضعفین تی وی

Template Design:Dima Group