خدا از من توقع انجام خدمت بزرگی را دارد...
همه بیتابند، شعار میدهند و دلتنگیشان را فریاد میکنند؛ شعار پشت شعار و با هر شعاری مُشتی به هوا برمیخیزد. دستها که بالا و پایین میروند، گویی موج خروشان دریاست که به ساحل امن رسیده باشد. پرده کنار میرود و امامی با دستِ آسمانیشدهی پنهان در جامهاش، وارد میشود… حالا وقت آن است که با مردم، از پاسخ این سوال بگویند: چرا خدا من را برگرداند؟
هر کاری میتوانند برای مهارکردن چشمۀ پرخروش و روحبخشِ آیتالله خامنهای میکنند، اما جواب نمیگیرند.
راهی نمیماند جز خشکاندن چشمه.
بمبِ جاگذاری شده در رادیو ضبط، قرار است کار را تمام کند، و به گواهی شاهدان عینی، کار تمام میشود؛ اما خدا چیز دیگری می خواهد…
***
لحظههای تنهاییِ روزهای پُردردِ بیمارستان،
فرصت خوبی است برای خلوت کردن با خدا و یافتن پاسخ این سئوال که: چرا خدا من را برگرداند؟
***
چند ماه بعد، نورِ چشم امام و امامجمعۀ تهران، با نشانهای در دست، رئیس جمهور میشوند.
نشانهای که برای همیشه، به یاد همه بیاورد که خدا، او را نگه داشته است…
***
آخرین روز سال ۶۰ است و مردم بیتاب دیدار محبوبشان، شعار می دهند که: خامنهای خامنهای منتظر توهستیم
آخر سال است و خدا عیدی این ملت عاشق را میدهد؛ اعلام میکنند که نمازجمعهی ۲۸ اسفندماه به امامت آیتالله خامنهای برگزار میشود.
بعد از نُه ماه قرار است که این قامت رعنا دوباره پشت بلندگو بایستد و نور بتابد.
همه بیتابند، شعار میدهند و دلتنگیشان را فریاد میکنند؛ شعار پشت شعار و با هر شعاری مُشتی به هوا برمیخیزد. دستها که بالا و پایین میروند، گویی موج خروشان دریاست که به ساحل امن رسیده باشد.
پرده کنار میرود و امامی با دستِ آسمانیشدهی پنهان در جامهاش، وارد میشود…
حالا وقت آن است که با مردم، از پاسخ این سوال بگویند: چرا خدا من را برگرداند؟
پاسخی که باید آن را در بسترِ «آینده» تحلیل کرد…
منبع:تریبون مستضعفین
دفتر مرکزی: تهران،
09128513265
نوشتن دیدگاه