ستایش سفر در اسلام در بیان استاد شهید مطهری
آیا برای انسان بهتر است که همیشه در یک وطن زندگی کند و سفری در دنیا برایش رخ ندهد یا سفر برای انسان مفید است و سفر، خود هجرتی است؟. در اسلام به طورکلی سفر ستوده شده است. اگرچه سیاحت به آن معنا که در دوران گذشته بوده به طوری که افرادی اساساً مقرّ و جایگاهی نداشته و همیشه از اینجا به آنجا مسافرت میکردند (اگر تشبیه درستی باشد به اصطلاح ما نظیر کولیها) امر مطلوبی نیست، ولی اینکه انسان در همه عمر در یک ده زندگی کند و از ده خود بیرون نیاید و یا در یک شهر زندگی کند و از آن شهر خارج نشود، در کشوری زندگی کند و به کشورهای دیگر سفر نکند نیز روح انسان را ضعیف و زبون بار میآورد. اگر انسان توفیق پیدا کند که به مسافرت برود، خصوصاً با سرمایهای علمی که در حضر کسب کرده است (زیرا اگر انسان، خام به سفر برود استفادهای نخواهد کرد) و نادیدهها را ببیند و برگردد، بسیار مؤثر خواهد بود. آن اثری که سفر روی روح انسان میگذارد، آن پختگیای که مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ایجاد میکند، هیچ عامل دیگری ایجاد نمیکند حتی کتاب خواندن. اگر انسان مثلًا در کشورهای اسلامی نرود و بگوید به جای اینکه به اینهمه کشور بروم و مطالعه کنم، کتاب میخوانم، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید. شک نیست که کتاب خواندن خیلی مفید است ولی کتاب خواندن هرگز جای مسافرت را- که تغییر جوّ و محیط دادن و از نزدیک مشاهده کردن است- نمیگیرد. در قرآن آیاتی داریم که امر به سیر در ارض کرده است: قُلْ سیروا فِی الْارْضِ «۱» یا اوَلَمْ یَسیروا فِی الْارْضِ «۲». مفسرین تقریباً اتفاق نظر دارند که مقصود، مطالعه تاریخ است ولی قرآن برای مطالعه تاریخ، به خواندن کتابهای تاریخی توصیه نمیکند بلکه دعوت به مطالعه آثار تاریخی میکند. که این صادقتر از مطالعه کتب تاریخ است، چون سفر است و فایده سفر را همراه خود دارد. سفر چیزی است که غیر سفر جای آن را نمیگیرد. شعری در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام هست که میگوید: تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فی طَلَبِ الْعُلی*** وَ سافِرْ فَفِی الْاسْفارِ خَمْسُ فَوائِد تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکْتِسابُ مَعیشَةٍ*** وَ عِلْمٍ وَ آدابٍ وَ صُحْبَةِ ماجِد «3» . سفر کن، مثل مرغ پابسته نباش که وقتی به پایش یک لنگه کفش میبندند دیگر نمیتواند تکان بخورد. سفر کن ولی هدف تو از سفر، طلب علوّها و برتریها یعنی طلب فضیلتها و کسب کمالها باشد. و در سفر پنج فایده نهفته است:. ۱. تَفَرُّجُ هَمٍّ. همّ و غم، اندوهها از دلت برطرف میشود، تفرّج پیدا میکنی. انسان تا وقتی که در محیط است، با سوابقی که در زندگی دارد، خاطراتْ همیشه برای او یادآور غم و اندوه و غصه و گرفتاریهاست. مسافرت کردن و از دروازه شهر بیرون رفتن، بهطور طبیعی همان است و غم و غصهها در شهر ماندن همان. پس اولین فایدهاش این است که از همّ و غمها نجات پیدا میکنید؛ لااقل روح انسان که زیر سنگینی غم و غصهها لگدمال میشود، برای مدتی آزاد میگردد. ۲. وَاکْتِسابُ مَعیشَةٍ. اگر باهوش باشید میتوانید با مسافرت، کسب معیشت کنید. انسان نباید در معیشتها، در کسب درآمدها، فکرش محدود باشد به آنچه که در محیطش وجود دارد. چه بسا که انسان با لیاقتی که دارد، اگر پایش را از محیط خود بیرون گذاشته و به محیط دیگر برود برایش بهتر باشد، زندگیاش خیلی بهتر شود و رونق بیشتری پیدا کند. ۳. وَعِلْمٍ. غیر از کسب معیشت، کسب علم کنید. هر عالِمی یک دنیایی است. ممکن است در شهر شما عالمهای بزرگ و درجه اولی باشند ولی هر گلی بویی دارد. عالمی که در شهر دیگر است، ممکن است از یک نظر در حد عالم شهر شما نباشد ولی او هم برای خود دنیایی دارد. وقتی با دنیای او روبرو شدید، غیر از دنیایی که داشتید با دنیای علم دیگری نیز آشنا خواهید شد و علوم دیگری به دست خواهید آورد. ۴. وَ آدابٍ. همه آداب و اخلاقها آداب و اخلاقی نیست که مردم شهر یا کشور تو میدانند. وقتی به جای دیگری سفر میکنید، با یک سلسله آداب دیگر برخورد میکنید و احیاناً متوجه میشوید که برخورد و عادتهای آنها بهتر از عادات مردم شماست، آدابی که مردم آنجا رعایت میکنند بهتر از آداب مردم شماست. ممکن است یک سلسله آداب و اخلاق در مسافرت بیاموزید. لااقل میتوانید آداب آنها را با آداب خود، مقابل یکدیگر بگذارید و مقایسه کنید، قضاوت کنید و آداب خوبتر را انتخاب کنید. ۵. وَ صُحْبَةِ ماجِدٍ. غیر از مسئله کسب علم، صحبت است. صحبت یعنی همنشینی. در سفر، به همنشینی با مردمان بزرگ توفیق پیدا میکنید. گاهی صحبت با افراد بزرگ، به روح شما کمال میدهد (نه صحبتِ تعلیم و تعلّم است، بلکه منظور همنشینی با آنهاست). فی طَلَبِ الْعُلی معنایش این است که مسافرت کنید و هدفتان از مسافرت این نباشد که برویم ببینیم گرانترین هتلها را کجا میتوان پیدا کرد، بهترین غذاها را کجا میتوان خورد، فلان عیّاشی را در کجا میتوان انجام داد و از این قبیل. تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فی طَلَبِ الْعُلی در طلب فضیلتها و علوّها و رُقاءها و کمالها از وطن دوری کن، و اینهاست که در اثر هجرت از وطن نصیب شما میشود. پاورقی : (۱) نمل/ ۶۹. (۲) روم/ ۹. (3) مستدرک ج ۳/ ص ۲۲. منبع : فصل چهارم (3) از کتاب آزادی معنوی / صفحه: ۱۸۱-۱۸۳
شهید مطهری,سفر,مسافرت
آیا برای انسان بهتر است که همیشه در یک وطن زندگی کند و سفری در دنیا برایش رخ ندهد یا سفر برای انسان مفید است و سفر، خود هجرتی است؟. در اسلام به طورکلی سفر ستوده شده است. اگرچه سیاحت به آن معنا که در دوران گذشته بوده به طوری که افرادی اساساً مقرّ و جایگاهی نداشته و همیشه از اینجا به آنجا مسافرت میکردند (اگر تشبیه درستی باشد به اصطلاح ما نظیر کولیها) امر مطلوبی نیست، ولی اینکه انسان در همه عمر در یک ده زندگی کند و از ده خود بیرون نیاید و یا در یک شهر زندگی کند و از آن شهر خارج نشود، در کشوری زندگی کند و به کشورهای دیگر سفر نکند نیز روح انسان را ضعیف و زبون بار میآورد. اگر انسان توفیق پیدا کند که به مسافرت برود، خصوصاً با سرمایهای علمی که در حضر کسب کرده است (زیرا اگر انسان، خام به سفر برود استفادهای نخواهد کرد) و نادیدهها را ببیند و برگردد، بسیار مؤثر خواهد بود. آن اثری که سفر روی روح انسان میگذارد، آن پختگیای که مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ایجاد میکند، هیچ عامل دیگری ایجاد نمیکند حتی کتاب خواندن. اگر انسان مثلًا در کشورهای اسلامی نرود و بگوید به جای اینکه به اینهمه کشور بروم و مطالعه کنم، کتاب میخوانم، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید. شک نیست که کتاب خواندن خیلی مفید است ولی کتاب خواندن هرگز جای مسافرت را- که تغییر جوّ و محیط دادن و از نزدیک مشاهده کردن است- نمیگیرد. در قرآن آیاتی داریم که امر به سیر در ارض کرده است: قُلْ سیروا فِی الْارْضِ «۱» یا اوَلَمْ یَسیروا فِی الْارْضِ «۲». مفسرین تقریباً اتفاق نظر دارند که مقصود، مطالعه تاریخ است ولی قرآن برای مطالعه تاریخ، به خواندن کتابهای تاریخی توصیه نمیکند بلکه دعوت به مطالعه آثار تاریخی میکند. که این صادقتر از مطالعه کتب تاریخ است، چون سفر است و فایده سفر را همراه خود دارد. سفر چیزی است که غیر سفر جای آن را نمیگیرد. شعری در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام هست که میگوید: تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فی طَلَبِ الْعُلی*** وَ سافِرْ فَفِی الْاسْفارِ خَمْسُ فَوائِد تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکْتِسابُ مَعیشَةٍ*** وَ عِلْمٍ وَ آدابٍ وَ صُحْبَةِ ماجِد «3» . سفر کن، مثل مرغ پابسته نباش که وقتی به پایش یک لنگه کفش میبندند دیگر نمیتواند تکان بخورد. سفر کن ولی هدف تو از سفر، طلب علوّها و برتریها یعنی طلب فضیلتها و کسب کمالها باشد. و در سفر پنج فایده نهفته است:. ۱. تَفَرُّجُ هَمٍّ. همّ و غم، اندوهها از دلت برطرف میشود، تفرّج پیدا میکنی. انسان تا وقتی که در محیط است، با سوابقی که در زندگی دارد، خاطراتْ همیشه برای او یادآور غم و اندوه و غصه و گرفتاریهاست. مسافرت کردن و از دروازه شهر بیرون رفتن، بهطور طبیعی همان است و غم و غصهها در شهر ماندن همان. پس اولین فایدهاش این است که از همّ و غمها نجات پیدا میکنید؛ لااقل روح انسان که زیر سنگینی غم و غصهها لگدمال میشود، برای مدتی آزاد میگردد. ۲. وَاکْتِسابُ مَعیشَةٍ. اگر باهوش باشید میتوانید با مسافرت، کسب معیشت کنید. انسان نباید در معیشتها، در کسب درآمدها، فکرش محدود باشد به آنچه که در محیطش وجود دارد. چه بسا که انسان با لیاقتی که دارد، اگر پایش را از محیط خود بیرون گذاشته و به محیط دیگر برود برایش بهتر باشد، زندگیاش خیلی بهتر شود و رونق بیشتری پیدا کند. ۳. وَعِلْمٍ. غیر از کسب معیشت، کسب علم کنید. هر عالِمی یک دنیایی است. ممکن است در شهر شما عالمهای بزرگ و درجه اولی باشند ولی هر گلی بویی دارد. عالمی که در شهر دیگر است، ممکن است از یک نظر در حد عالم شهر شما نباشد ولی او هم برای خود دنیایی دارد. وقتی با دنیای او روبرو شدید، غیر از دنیایی که داشتید با دنیای علم دیگری نیز آشنا خواهید شد و علوم دیگری به دست خواهید آورد. ۴. وَ آدابٍ. همه آداب و اخلاقها آداب و اخلاقی نیست که مردم شهر یا کشور تو میدانند. وقتی به جای دیگری سفر میکنید، با یک سلسله آداب دیگر برخورد میکنید و احیاناً متوجه میشوید که برخورد و عادتهای آنها بهتر از عادات مردم شماست، آدابی که مردم آنجا رعایت میکنند بهتر از آداب مردم شماست. ممکن است یک سلسله آداب و اخلاق در مسافرت بیاموزید. لااقل میتوانید آداب آنها را با آداب خود، مقابل یکدیگر بگذارید و مقایسه کنید، قضاوت کنید و آداب خوبتر را انتخاب کنید. ۵. وَ صُحْبَةِ ماجِدٍ. غیر از مسئله کسب علم، صحبت است. صحبت یعنی همنشینی. در سفر، به همنشینی با مردمان بزرگ توفیق پیدا میکنید. گاهی صحبت با افراد بزرگ، به روح شما کمال میدهد (نه صحبتِ تعلیم و تعلّم است، بلکه منظور همنشینی با آنهاست). فی طَلَبِ الْعُلی معنایش این است که مسافرت کنید و هدفتان از مسافرت این نباشد که برویم ببینیم گرانترین هتلها را کجا میتوان پیدا کرد، بهترین غذاها را کجا میتوان خورد، فلان عیّاشی را در کجا میتوان انجام داد و از این قبیل. تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فی طَلَبِ الْعُلی در طلب فضیلتها و علوّها و رُقاءها و کمالها از وطن دوری کن، و اینهاست که در اثر هجرت از وطن نصیب شما میشود. پاورقی : (۱) نمل/ ۶۹. (۲) روم/ ۹. (3) مستدرک ج ۳/ ص ۲۲. منبع : فصل چهارم (3) از کتاب آزادی معنوی / صفحه: ۱۸۱-۱۸۳
نوشتن دیدگاه