حاج احمد گفت: نديده بودم امام پيشاني كسي را ببوسد/ وقتي از گردان چهارصد نفره هجده نفر برگشتند!
چهارصد نفر بودند كه تپه «بردزرد» را فتح كردند. كار سختي نبود، اسير هم گرفتند. اما سختي كار تازه بعد از مستقر شدن گردان فجر روي تپه شروع شد. عراق نميخواست تپه را از دست بدهد؛ پاتك پشت پاتك! اما بچههاي گردان فجر مقاومت كردند، آن هم بدون آب و غذاي درست و حسابي. چهار پنج روز مقاومت كردند تا نيروي كمكي رسيد و تپه حفظ شد. اما ديگر خبري از گردان فجر نبود؛ گردان شده بود گروهان و كمكم گروهان هم شده بود دسته؛ آخر از چهارصد نفر فقط 18 نفر مانده بودند! آنقدر شهيد زياد شده بود كه ميگفتند تعداد اسراي عراقي از تعداد رزمندههاي ايراني بيشتر شده است! گردان رفته بود و دسته برگشته بود...
اين يكي از اتفاقاتي بود كه نام گردان فجر و فرماندهاش شهيد مرتضي جاويدي را سر زبانها انداخت تا هر وقت كار گره ميخورد يا قرار بود عمليات سختي انجام شود، نگاه فرماندهان جنگ بچرخد سمت آنها. از آنطرف هم خيلي از جوانهاي شيرازي براي جبهه رفتن سر و دست ميشكستند كه به اين گردان راه پيدا كنند.
اما مرتضي به اين راحتيها كسي را راه نميداد؛ شرايط خاص خودش را داشت. از تمرينهاي ورزشي و رزمي گرفته تا تعهد گرفتن از رزمندهها كه هر شب سوره واقعه را بخوانند.
مرتضي جاويدي فقط بين رزمندهها يا فرماندهان ايراني معروف نبود. عراقيها هم حسابي او را ميشناختند و هر چند وقت يكبار بلوف ميزدند كه «اشلو» را كشتهايم. اشلو لقبي بود كه مرتضي پيدا كرده بود؛ اشلو مخفف «ان شی لونک» بود، به معنی حال و روزت چطور است؟! اين لقب را هم بخاطر اين به مرتضي داده بودند كه...
دفتر مرکزی: تهران،
09128513265
نوشتن دیدگاه