فلسفهی عاشورا در بیان شهید مطهری انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی...
اباعبداللَّه يك مصلح است. اين تعبير از خودش است (انّى لَمْ اخْرُجْ اشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَلا ظالِماً و انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فى امَّةِ جَدّى، اريدُ انْ امُرَ بِالْمَعْروفِ وَ انْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ ابى) «4» . اين را حضرت در نامهاى به عنوان وصيتنامه به برادرشان محمّد بن حنفيّه- كه مريض بود به طورى كه از ناحيه دست فلج داشت و قدرت اين كه در ركاب حضرت باشد و خدمت كند نداشت- نوشتند و به او سپردند، چرا؟ براى اينكه دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود: مردم دنيا! من مثل خيلى افراد نيستم كه قيام و انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوايى رسيده باشم، براى اينكه مال و ثروتى تصاحب كنم، براى اينكه به مُلكى رسيده باشم. اين را مردم دنيا از امروز بدانند (اين نامه را در مدينه نوشت) قيام من قيام مصلحانه است. من يك مصلح در امت جدّم هستم. قصدم امر به معروف و نهى از منكر است، قصدم اين است كه سيرت رسول خدا را زنده كنم، روش علىّ مرتضى را زنده كنم. سيره پيغمبر مرد، روش علىّ مرتضى مرد؛ مىخواهم اين سيره و اين روش را زنده كنم.(4).مقتل الحسين، ص 156.
از اينجا مىفهميم كه چرا ائمّه اطهار اين همه دستور اكيد دادهاند كه عاشورا بايد زنده بماند و چرا اين همه اجر و پاداش و ثواب براى عزادارى اباعبداللَّه منظور شده است. آيا آنها اين سخن را فقط به خاطر يك عزادارى مثل عزاداريهاى ما در وقتى كه پدر يا مادرمان مىميرد، گفتند؟ نه، مردنهاى ما ارزشى ندارد؛ در مردنهاى ما فكر و ايده و هدفى وجود ندارد. ائمّه اطهار از اين جهت گفتند عاشورا زنده بماند كه اين مكتب زنده بماند؛ براى اينكه اگرچه شخص حسين بن على نيست ولى حسين بن على بايد به قول امروز يك سمبل باشد، به صورت يك نيرو زنده باشد؛ حسين اگر خودش نيست، هر سال محرم كه طلوع مىكند، يكمرتبه مردم از تمام فضا بشنوند: «الا تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ انَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ؟ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً»؛ براى اينكه از راستى و حقيقت، شور حيات، شور امر به معروف، شور نهى از منكر، شور اصلاح مفاسد امور مسلمين، در ميان مردم شيعه پيدا بشود. فلسفه عاشورا پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا كه دائماً حسين حسين مىكنيد و به سر خودتان مىزنيد، چه مىخواهيد بگوييد؟ بايد بگوييم: ما مىخواهيم حرف آقايمان را بگوييم، ما هر سال مىخواهيم تجديدحيات كنيم (يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجيبوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ). بايد بگوييم عاشورا روز تجديد حيات ماست. در اين روز مىخواهيم در كوثر حسينى شستشو كنيم، تجديد حيات كنيم، روح خودمان را شستشو بدهيم، خودمان را زنده كنيم، از نو مبادى و مبانى اسلام را بياموزيم، روح اسلام را از نو به خودمان تزريق كنيم. ما نمىخواهيم حس امر به معروف و نهى از منكر، احساس شهادت، احساس جهاد، احساس فداكارى در راه حق، در ما فراموش بشود؛ نمىخواهيم روح فداكارى در راه حق در ما بميرد. اين فلسفه عاشوراست، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن على بخشيده شدن! گناه كنيم، بعد در مجلسى شركت كنيم و بگوييم خوب ديگر گناهانمان بخشيده شد. گناه آن وقت بخشيده مىشود كه روح ما پيوندى با روح حسين بن على بخورد؛ اگر پيوند بخورد، گناهان ما قطعاً بخشيده مىشود ولى علامت بخشيده شدنش اين است كه دومرتبه ديگر دنبال آن گناه نمىرويم. اما اينكه از مجلس حسين بن على بيرون برويم و دومرتبه دنبال آن گناهان برويم، نشانه اين است كه روح ما با روح حسين بن على پيوند نخورده است. شعارهاى اباعبداللَّه شعار احياى اسلام است، اين است كه چرا بيت المال مسلمين را يك عده به خودشان اختصاص دادهاند؟ چرا حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال مىكنند؟ چرا مردم را دو دسته كردهاند: مردمى كه فقيرفقير و دردمندند، و مردمى كه از پرخورى نمىتوانند از جايشان بلند شوند؟. در بين راه در حضور هزار نفر لشكريان حرّ آن خطبه معروف را خواند كه طىّ آن، حديث پيغمبر را روايت كرد، گفت: پيغمبر چنين فرموده است كه اگر زمانى پيش بيايد كه اوضاع چنين بشود، بيت المال چنان بشود، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود، اگر مسلمانِ آگاهى اينها را بداند و سكوت كند، حق است بر خدا كه چنين مسلمانى را به همانجا ببرد كه آن ستمكاران را مىبرد. بنابراين من احساس وظيفه مىكنم، «الا وَ انّى احَقُّ مِنْ غَيْرٍ» در چنين شرايطى من از همه سزاوارترم. پس اين است مكتب عاشورا و محتواى شعارهاى عاشورا. شعارهاى ما در مجالس، در تكيهها و در دستهها بايد مُحيى باشد نه مخدّر، بايد زنده كننده باشد نه بى حس كننده. اگر بىحس كننده باشد، نه تنها اجر و پاداشى نخواهيم داشت بلكه ما را از حسين عليه السلام دور مىكند. اين اشك براى حسين ريختن خيلى اجر دارد اما به شرط اينكه حسين آنچنانكه هست در دل ما وارد بشود. «انَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْنونَةً فى قُلوبِ الْمُؤْمِنينَ» «1» اگر در دلى ايمان باشد نمىتواند حسين را دوست نداشته باشد، چون حسين مجسمهاى است از ايمان. کتاب حماسه حسینی، شهید مطهری، ص 186-188
نوشتن دیدگاه